چرا در سالهای اخیر صدا و تفکر هیچ متفکری در جامعه انعکاس گسترده و فراگیر ندارد؟ چرا هیچ جریان فکری تاثیر مستقیم و قابل شناسایی فراگیر در جامعه امروز ایران ندارد؟ این سوالات و مثل آنها را از چند جهت میتوان پاسخ داد. تغییر نوع تاثیرگذاری افکار، تغییرات اجتماعی بنیادین در جامعه و تاثیرات و اجبارهای ساختار سیاسی موجود از علل اصلی در پیدایش این وضعیت هستند.
عدم تاثیرگذاری متفکران و افکار آنان در درجه اول با تاثیری که برخی متفکران یا نویسندگان در سالهای منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ داشتند قیاس میشود. در آن سالها برخی افکار – نه لزوما توام با تولیدکنندگان اولیه افکار – تاثیر گستردهای در جامعه شهری و طبقات مختلف آن داشت. برخی تولیدکنندگان یا مروجان این افکار نیز در این فضا مشهور و تبدیل به چهرههای اصلی تفکرات رایج و موثر میشدند. اما در فضای کنونی نه آن افکار فراگیر و نه آن شخصیتهای ملی وجود دارند. این سخن به این معنی نیست که افکاری وجود ندارند یا فکر تولید نمیشود. اتفاتفا گستردگی جریانهای فکری و تعداد متفکران از آن زمان زیادتر و عمق و وسعت نظر فکریشان بیشتر است. اما آن گستردگی تاثیر ایدئولوژیک وجود ندارد. ایدئولوژیهای جهانشمول و کلانروایتها جایگاه خود را در جامعه ایران از دست دادهاند. حتی از طرف بسیاری از مروجان آن ایدئولوژیها نیز کلانروایت آن ایدئولوژی تعلیق یا حذف شده است. در سالهای پس از انقلاب کلان روایتها در ابعاد مختلف از طرف مخالفان یا متعلقان قبلی نقد و تخریب شد. فضای رسمی روشنفکری ایران مهیا برای شنیدن این نقدها و ساختارشکنی ایدئولوژیک بود. تفکرات سوسیالیستی تبدیل به چیزی در حد نقد تجربه دولتهای سوسیالیستی قرن بیستم شد. تفکرات جدید برآمده از متفکران مذهباندیش نیز بیشتر به نقد برخی زمینههای ایدئولوژیک بنیانهای نظام جمهوری اسلامی پرداختند. تفکرات لیبرالیستی البته مصون ماند و حتی در نقد حکومت دینی و حکومت سوسیالیستی به کار گرفته شد و از دهه ۱۳۸۰ کمکم به شکل قرائتی نئولیبرالیستی بر ذهن بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان ایران حاکم شد. لیکن تاثیرگذاری آن که بیشتر مروج بازار آزاد و در برخی طیفهایش ناسیونالیسم فارسی بود فراگیر نبود.
در میان این عدم فراگیری یک یا چند تفکر اما، برخی ایدههای سیاسی نه به عنوان تفکری با متفکران مشخص بلکه به عنوان بدیهیات سیاسی و فرهنگی تمامیت جامعه ایرانی تریبون دائم و حمایت حکومتی داشتند. از قضا بازار آزاد در شکل خصوصیسازی و ناسیونالیسم فارسی -با تاکید بر زبان فارسی و تلاش بر حذف زبانهای غیر فارسی ایران از هر حوزه و سپهر رسمی، علمی و رسانهای- به عنوان ایدههای سیاسی بدیهی و غیرقابل پرسش نهادینهسازی شدند. خصوصیسازی بر یک بنیاد دموکراسیستیز تئوریزه میشد و تاکید بر زبان فارسی بر بنیاد ناسیونالیسم ایرانی استوار بود که در اساس خود به شدت غیرستیز نسبت به شرق و مشتاق به غرب است. شرق تمام خاورمیانه با تمام انسانهایش از ترک و عرب و پاکستانی و افغانستانی را شامل میشود. شرق اسلام را هم شامل میشود. البته از اسلام در قرائتی دیگر تشیع که مذهبی ایرانی میپندارندش در شکل هویتیاش مقبول است.
ایران امروز ایران ۱۳۵۷ نیست. امروز بسیاری از ایرانیان که زبان مادریشان فارسی نیست حذف کامل زبان مادری خود از سیسنم آموزشی و فضاهای رسمی را قبول نمیکنند. بسیاری از زنان محدودیتهای موجود را با هیچ بهانهای برنمیتابند. جوانها به راحتی در سبک زندگی تابوشکنی میکنند و قصد ندارند زندگی خود را فدای سیاستهای رسمی یا پیشنهاد فرهنگی عمیقا سیاسی روشنفکران آکادمی یا رسانه بکنند. گستردهتر از همه انبوه مزدبگیران هستند که تجربه سالهای اخیر نشان داده است که اولویتهای معیشتی را ترجیح میدهند و میتوانند بیتفاوت به فضای ناسیونالیستی مانع از اجرای بیمحابای خصوصیسازی باشند.
گرایشهای اجتماعی و سیاسی غیرفارسزبانان، زنان، جوانان و کارگران که بیش از سه دهه است در قالب جنبشهای سیاسی مختلف بروز و ظهور دارد با توجه به وسعت کمّی خود از تغییر بنیادین اجتماعی و فرهنگی در کشور خبر میدهد. این تغییر بنیادین هنوز ما به ازای سیاسی رسمی ندارد. سیاست ایرانی هنوز از نزدیک شدن به زبانهای ترکی، کردی و …، مساله جنسیت، تغییرات نسلی و مسائل طبقاتی و حقوق طبقات پایین ابا دارد. در سطح تئوریک به “حقوق زنان” و مسائل جوانان میپردازد اما هنوز در سیاست و در اساس منظومه فکریاش جایی نداده است.
در کلام و گفتمان متفکران و نویسندگانی که به اصطلاح دیده میشوند اثری از غیر نیست. جنسیت امر ممنوعه و نااندیشیده است. کار امری است که ارج و قرب دارد اما اجرتش را خودش نه بلکه سرمایهدار کارفرما لطف میکند. طبیعی است که این نویسندگان خوانندگان و تاثیرپذیرانی به وسعت ایران نداشته باشند. آنها با تغییرات بنیادین اجتماعی در ایران بیگانهاند. آنها تاثیرگذاری خود را از دست دادهاند.
در کنار این بیگانگی محتوایی نویسندگان و روشنفکران ایرانی با مسائل اجتماعی جدید در کشور، ابزارهای لازم برای کلام ایشان نیز یا راه به جامعه ندارد یا با کلام ایشان بیگانه است. هنر مدرن، روزنامهنگاری آزاد و تعهد علمی روشنفکر ایرانی را معرفی نمیکنند. ناسیونالیسم بر هر تعهد علمی غالب آمده است. روزنامهنگاری آزاد نابود شده است و اگر روزنامهنگارانی هم متعهدانه میکوشند هیچ پشتوانهای از جانب روشنفکران و اندیشمندان ایرانی ندارند. هنر مدرن در سکوت رشد میکند. روشنفکر ایرانی از نقاشی و تئاتر نمینویسد. تعامل و ارتباط بین اندیشه ایرانی و هنر مدرن از دست رفته است. هنر گرفتار گرداب فضای مجزای است.
پشت این همه البته که اجبار و تاثیر سیاست حاکم هم نقش اساسی دارد. اما این همه باز از مسئولیت روشنفکر و اندیشمند نمیکاهد. مسائل اجتماعی جامعه ایران آن قدر گلدرشت هستند که فیالمثل برای نزدیک شدن به کارگر و دیدن مسائلش نیاز به سوسیالیست بودن نباشد. مسائل مورد بحث ضروریات فوری و عاجل کشور هستند. هنر روشنفکر و اندیشمند دیدن و نزدیک شدن به این مسائل علیرغم محدودیتها و کجنماییها است. اگر روشنفکر با مسائل در قالب و ظرف خودش و فارغ از شکلدهی و جهتدهی سیاسی و دولتی برخورد نکند چه فرقی با کارمند دولتی مسئول پروپاگاندا دارد؟ روشنفکر غریبه با مسائل و معضلات اجتماعی در ادامه این بیگانگی تاثیر خود را از دست میدهد. دیگر درموازات نوشتههای او هیچ شعر، فیلم، رمان و پرده نقاشی نمینشیند. هیچ روزنامهنگاری جهت کارش را از او نمیگیرد و هیچ کارگری در کانالهای تلگرام سخنرانیهایش را جستجو نمیکند. دقیقتر که میشوی میبینی این متفکر و نویسنده درون شبحی از ناسیونالیسم گرفتار آمده است. او اسیر لفظ ایران و میراث مکتوب منظومی است که هنوز ارتباطش را با امروز نیافته است. اگر از او بخواهی که ما به ازای ایران را نشان دهد جز ترسیم مرزها چیزی ندارد. بیسبب نیست که هیچ اشکی برای افغانستانی نریخت.
سعید متینپور
۲۳/۰۴/۱۴۰۴