آشیق غریب؛ داستان ترکی

Google+ Pinterest LinkedIn Tumblr +

این کتابچه ترجمه‌ی داستان «آشیق غریب»، نوشته‌ی میخائیل لرمانتوف، به زبان اسپرانتو است که به سال ۱۸۹۵ در نورنبرگ منتشر شده و نشان از گستره‌ی فراملی و ظرفیت جهانی‌شدن روایت‌های فولکلوریک ترکی دارد. این ترجمه گواهی‌ است بر اینکه چگونه یک روایت عاشقانه و حماسی از دل فرهنگ ترکی آذربایجان، توانسته در زبان جهانی اسپرانتو بازآفرینی شود و در گستره‌ی ادبیات بین‌المللی مطرح گردد. داستان کوتاه لرمانتوف در واقع بازنویسی یک داستان و حماسه‌ی فولکوریک ترکی آذربایجانی است. داستانی برگفته از افسانه‌ای ترکی و روایت خنیاگری عاشق که برای رسیدن به معشوقش سفری طولانی را آغاز می‌کند. 

نیک می‌دانیم که آشیق‌ها و یا همان اوزان‌ها و باخشی‌ها در فرهنگ ترکی، نه‌تنها هنرمندان موسیقی و شعر بودند، بلکه حافظان و حاملان فرهنگ، حافظه‌ی جمعی و روح ملی نیز محسوب می‌شدند و داستان «آشیق غریب» یکی از برجسته‌ترین نمونه‌های ادبیات شفاهی ماست که در قالب روایت‌های آشیقی، نسل به نسل منتقل شده. داستان «آشیق غریب» یکی از داستان‌های فولکلوریک محبوب اوغوز-ترکمانان است که در گسترده‌‌ی جغرافیایی وسیعی از ترکستان تا آذربایجان و ترکیه و بالکان شناخته‌ شده است. داستان مذکور میان اقوام ترک‌ از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است و روایت‌های عاشقانه و غنایی آن توسط آشیق‌ها و خنیاگران چیره‌دست و دلسوخته‌ی ترک، با همراهی ساز، به‌شیوه‌ای دل‌نشین اجرا می‌شود. روایت‌های مختلفی از این داستان در فرهنگ‌های ترکی و  منطقه‌ای شکل گرفته‌اند؛ از جمله روایت‌های متعدد ترکی آذربایجانی و نیز نسخه‌ی ترکمنی که سرشار از مضامین قوم‌شناسانه، ویژگی‌های اتنولوژیک و نام‌های تاریخی است. 

نخستین اطلاعات مکتوب درباره‌ی این داستان به دهه‌های ابتدایی قرن نوزدهم مربوط می‌شود. جایی که ‌آ.لازارف، مشاور نظامی ارتش تزار، در مقاله‌ای که به سال ۱۸۲۵ در یکی از مجلات ادبی روسی منتشر کرده، از این داستان سخن به میان می‌آورد. وی می‌نویسد که دوازده سال پیش در ضیافتی که به مناسبت امضای قرارداد گلستان (۱۸۱۳)، در دهکده‌ی گلستان قره‌باغ به همت دیپلمات‌های قاجار ترتیب یافته بود و وی نیز در آن حضور داشته، هنرمندی (آشیق) نصرالدین نام، داستان «آشیق غریب و شاه‌صنم» را با همراهی ساز خواند و همه را متحیر کرد. بعدها این مقاله توجه لرمانتوف را به خود جلب کرد و او با اقتباس از داستان اصلی، داستانی به همین نام نوشت. به نوشته‌ی اسرافیل عباسلی، متن ترکی داستان «آشیق غریب» در سال ۱۸۷۵ به الفبای ارمنی منتشر گردیده. اما این محمود بیگ محمودبیگ‌اف بود که نسخه‌ی شاماخی داستان را برای نخستین‌بار در سال ۱۸۹۲ در مجموعه‌ی SMOMPK به‌طور کامل منتشر کرد. از اوایل سده‌ی نوزدهم نیز روایت‌های متعدد این داستان ملی ما به زیور طبع آراسته شد که از این بین نسخه‌ی گنجه‌ی آن به لحاظ غنای محتوایی و نوع روایت آن مقبول‌تر و معروف‌تر از بقیه‌ی روایت‌هاست. در سال ۱۹۱۱، ذوالفقار حاجی‌‌بیگلی، آهنگساز برجسته‌ی آذربایجانی (برادر مهتر عزیر بیگ، نابغه‌ی موسیقی شرق)، موغام-اپرای «آشیق غریب» را بر اساس این داستان فولکلوریک خلق کرد و به آن روح تازه‌ای بخشید. نسخه‌ی دیگری از این اپرا در دست می‌باشد که در سال ۱۹۱۵ به طبع رسیده و در سال ۱۹۱۸ تجدیدچاپ شده است. در دهه‌ی ۱۹۳۰ نیز رینگولد گلی‌یر، آهنگساز آلمانی‌الاصل شوروی، اپرای «شاه‌صنم» را ساخت که جعفر جبارلی، نویسنده و نمایش‌نامه‌نویس برجسته‌ی آذربایجان، لیبرتوی آن را بر اساس داستان «آشیق غریب» نگاشته بود. 

در روایت‌های مختلف آناتولی و آذربایجان آمده است که قهرمان داستان، آشیق غریب، اهل تبریز و فرزند تاجری تبریزی بوده است؛ اما از آن‌جا که لرمانتوف این داستان را در تفلیس شنیده و به نگارش درآورده، در روایت او، غریب و شاه‌صنم هر دو اهل تفلیس‌اند. به نوشته‌ی برخی از دانشمندان آذربایجانی، چون پروفسور حمید آراسلی، آشیق غریب شخصیتی تاریخی بوده که در سده‌ی شانزدهم و در دوره‌ی صفویه می‌زیسته و از چهره‌های برجسته‌ی مکتب آشیقی تبریز به شمار می‌رفته است. 

آما شهرت جهانی این داستان ملی ترک را مدیون میخائیل لرمانتوف، نویسنده‌ی آزاد‌ی‌خواه و شهیر روسی هستیم. همو بود که نخستین بار در سال ۱۸۳۷ این داستان را به‌رشته‌ی تحریر درآورد. این اثر پس از مرگ نویسنده، در سال ۱۸۴۶ و با عنوان فرعی «قصه‌ی ترکی» (Турецкая сказка) منتشر گردید. او در واقع دست به نوعی ترجمه‌ی فرهنگی زد و با حفظ عناصر کلیدی ماجرا، بی‌آنکه اصالت فولکلوریک آن را قربانی کند، داستان را به زبان روسی منتقل کرد. این داستان در گذر زمان به زبان‌های ارمنی، گرجی، روسی و حتی قاباردی راه یافت. لرمانتوف با بازنویسی آن، نشان داد که چگونه روایات و افسانه‌های محلی می‌توانند در سطح جهانی بازتاب پیدا کنند و به ادبیات جهانی راه یابند.

این داستان نه‌تنها نمادی از عشق و وفاداری است، بلکه بازتابی از فرهنگ، موسیقی و سنن ملت ترک — علی‌الخصوص ما ترکان آذربایجان — نیز به شمار می‌آید و بخش جدایی‌ناپذیر هویت و فرهنگ نامیرا و زوال‌ناپذیر ماست. 

اما چگونه شد که داستان آشیق غریب توسط لرمانتوف به رشته‌ی تحریر درآمد؟ به دنبال کشته شدن پوشکین، دیگر شاعر آزادی‌خواه روس، در یک دوئل، لرمانتوف شعری با عنوان «مرگ شاعر» سرود که در آن مرگ پوشکین را یک قتل می‌دانست و حکومت تزاری را مسئول آن معرفی ‌می‌کرد. این شعر انتقادی که در فضایی آکنده از خفقان و استبداد سرود شده بود، باعث دستگیری لرمانتوف و تبعید وی به یکی از واحدهای نظامی در قفقاز گردید. این تبعید نقطه‌ی عطفی در زندگی و حیات ادبی او بود و تأثیر شگرفی بر نگاه فلسفی و ادبی‌اش گذاشت. خلق آثار برجسته‌ای چون رمان «قهرمان عصر ما» و منظومه‌ی «اسیر قفقاز» از پیامدهای مستقیم این تأثیرات بود. لرمانتوف در فاصله‌ی میان سال‌های ۱۸۳۸ تا زمان درگذشتش در ۱۸۴۱، در دو نوبت توسط حکومت تزاری به قفقاز تبعید شد. حضور او در این منطقه، نقش مهمی در شکل‌گیری فضای فکری و ادبی آثارش ایفا کرد. 

لرمانتوف در دوره‌ای زندگی می‌کرد که نگاه رمانتیک به شرق در میان روشنفکران روس رواج داشت. وی در آذربایجان قفقاز شیفته‌ی فرهنگ، ادبیات و افسانه‌های ما شد. زبان ترکی را نزد میرزا فتحعلی آخوندوف — پدر عصر روشنگری و بیداری ملی ما — آموخت. این آشنایی عمیق با فرهنگ و زبان ما، به او امکان داد تا داستان «آشیق غریب» را به‌قلم آورد و آن را در قالبی ادبی (داستان کوتاه) بازآفرینی کند. وی با بازنویسی این داستان، نه‌تنها به ساختار اصلی آن وفادار ماند، بلکه به جهانیان نشان داد که چگونه یک روایت محلی می‌تواند ظرفیت جهانی شدن داشته باشد و این خود گواهی‌ است بر قدرت ادبیات شفاهی و فولکلور ترکان آذربایجان در عبور از مرزهای جغرافیایی و زبانی. 

این اثر، نمونه‌ای از تأثیر متقابل فرهنگی و بازتابی از تعامل تاریخی و فرهنگی میان اندیشه‌های روسی و بیداری فکری در قفقاز است. لرمانتوف ادامه‌دهنده‌ی راه پوشکین و مارلینسکی بود و توانست، همچو اسلافش، روح مردمان شرق را در آثار خود منعکس کند. حضور لرمانتوف در قفقاز و فضای روشنفکری آن، در رمان سترگ «فتحِ فتحعلی»، اثر قلمی چنگیز حسینوف — نویسنده‌ی صاحب‌سبک آذربایجانی — با ظرافتی کم‌نظیر و دقتی تحسین‌برانگیز به تصویر کشیده شده است. 

آثار و اندیشه‌های میخائیل لرمانتوف تأثیر چشمگیری بر ادبیات ما داشته‌ است. رمان برجسته‌ی او، «قهرمان عصر  ما» — که نخستین نمونه‌ی ادبیات روان‌شناختی در ادبیات روسی به‌شمار می‌آید — در سال ۱۹۰۸ به زبان ترکی آذربایجانی ترجمه شد. این اثر الهام‌بخش عبدالله شایق، روشنفکر نامدار ما، در نگارش رمانی با عنوان «قهرمان عصر ما» (عصریمیزین قهرمانی) شد؛ رمانی که در آن، شایق، با نگاهی ژرف، به دردها و رنج‌های جامعه‌ی خود پرداخته است. 

در تحلیل داستان «آشیق غریب» لرمانتوف قصد داریم از منظری متفاوت به آن بنگریم. پیتر اُرث در مقاله‌ای (Orte, Peter, Lermontov’s “Ashik-Kerib” and the Lyric Hero) به بررسی این داستان کوتاه پرداخته و آن را در چهارچوب مفهوم قهرمان لیریک بررسی می‌کند. وی داستان مذکور را با دیگر آثار لرمانتوف، چون «قهرمان عصر ما» مقایسه می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه دغدغه‌های فردگرایانه و تمرکز بر احساسات و عواطف شخصی و تجربه‌های درونی در آثار او نمود پیدا می‌کنند. به بیان دیگر، در «آشیق غریب» لرمانتوف، برخلاف دیگر داستان‌های حماسی (epic) که بر روایت‌های قهرمان‌محور و ساختارهای روایی تمرکز دارند، محور اصلی بر فرد، احساسات و آرزوهای درونی او و در نهایت بر شکل‌گیری هویت فردی استوار است. در این داستان احساسات، رؤیاها و موسیقی ابزار اصلی روایت‌اند. غریب نه جنگجویی سیاسی و قهرمانی حماسی، بلکه شاعری دل‌سوخته و خنیاگری عاشق‌پیشه است؛ از همین‌رو، پیتر اُرث به نقش موسیقی و شعر در شکل‌گیری هویت لیریک او توجه ویژه‌ای داشته است. در این داستان، موسیقی و شعر نه‌تنها ابزاری برای بیان احساسات و هویت فردی قهرمان‌اند، بلکه نمادی از مقاومت او در برابر ساختارهای اجتماعی نیز به‌شمار می‌آیند. قهرمان داستان، غریب، نه‌تنها با ساز و آوازش امرار معاش می‌کند و عشق و هویت خود را ابراز می‌نماید، بلکه در برابر ساختارهای اجتماعی‌ای که او را به حاشیه رانده‌اند، نیز مقاومت می‌ورزد. به عقیده‌ی اُرث، موسیقی در این داستان نماد آزادی، فردیت و ایستادگی در برابر ساختارهای اجتماعی است. لرمانتوف با انتخاب قهرمانی که شاعر و نوازنده است، نوعی قهرمان لیریک خلق می‌کند که برخلاف قهرمانان حماسی، درون‌گرا و احساس‌محور است. این قهرمان نه با شمشیر، بلکه با ساز و شعرش جهان را معنا می‌کند. در تحلیل این داستان، چند نکته‌ی کلیدی شایان دقت است:

۱. قهرمان داستان نمی‌تواند با قدرت یا ثروت حرف بزند؛ از این رو با موسیقی و شعرش عشق، اندوه، امید و آرزوهایش را ابراز می‌کند.

۲. در جامعه‌ای که ثروت و قدرت حرف اول را می‌زنند، غریبِ داستان به مدد هنر خود در برابر ساختارهای اجتماعی مقاومت می‌کند. موسیقی او نماد آزادی فردی است؛ چیزی که نمی‌توان آن را خرید یا کنترل کرد. 

۳. شعر و موسیقی حافظ هویت‌اند. شعرهایی که آشیق غریب می‌خواند، نه‌تنها روایت عشق او هستند، بلکه حافظ فرهنگ و زبان و هویت ملی او (ترکی-ترکمانی) نیز هستند. از سویی دیگر، موسیقی و شعر به مثابه‌ی ابزارهایی برای بیان احساسات، خاطرات و تجربیات شخصی، به هویت فردی شکل می‌دهند و امکان بازتعریف آن را برای قهرمان داستان فراهم می‌سازند.

Paylaş.

Müəllif haqqında

Şərhlər bağlıdır.