آتابای؛ سوت پایان هنر مرکزگرا

Google+ Pinterest LinkedIn Tumblr +

دیشب آتابای را دیدم. فیلمی خوش‌ساخت به‌کارگردانی نیکی کریمی و نویسندگی هادی حجازی‌فر. آنچه در متن این درامِ عاشقانه بغض‌آلود بیشتر خودنمایی می‌کند، حرکت ظریف نویسنده روی شکافِ شهری/روستایی است که مخاطب باید از لابه‌لای شخصیت چندلایه و درون‌گرایِ آتابای، میزان تلخی تحقیرشدگی شهری/روستایی را استخراج کند و آن را روی موضوع عشق و شکستی غمگنانه سوار کند. خب… تا این‌جا شاید کلیشه‌ای باشد اما در لحظه‌ای که انتظارش نمی‌رود مخاطب مجبور می‌شود دست یحیی را بگیرد و سری به گذشته آتابای، پرویز، خودش و فرخ‌لقا بزند. یحیی حادثه‌ای تلخ را روایت می‌کند آن‌هم در حالی‌که خودش ترجمان غم است. یحیی با بازی جواد عزتی، داستان را عاطفی‌تر، درام را حزین‌تر و روایت را بغض‌آلودتر می‌کند.

دختر شیرازی نیز گوشه دیگری از این درام ثقیل بود که البته در بستر همان شکاف شهری/ روستایی پرورش یافت و دیالوگ پایانی آتابای با سیما، چنان آزاردهنده و سنگین بود که می‌شد حدس زد، جنین چند روزه عشق آتابای و سیما، عن‌قریب سقط خواهد شد. یکی از ویژگی‌های برجسته فیلم، درهم‌آمیختگی احساسی به‌غایت پیچیده کاراکترهایی بود که اساسا در فیلم حضور نداشتند. هیچ تصویری از فرخ‌لقا در فیلم مشاهده نمی‌شود یا اساسا ردی از معشوقه و هم‌دانشگاهی آتابای در فیلم دیده نمی‌شود اما جالب است که بار زیادی از داستان، روی دوش کسانی است که در فیلم حضور ندارند. در گیر و دار همین موضوعات، باید به تفاوت‌های فرهنگیِ نامرئی و ظریف در فضای اتنیکی ایران نیز توجه داشت که در یک خط بسیار باریک دنبال می‌شود و مخاطب فعال و غیرمنفعل، می‌تواند صورت‌بندی‌های مد نظر نویسنده را میان دیالوگ‌های ساده بازیگران ردیابی کند. شاید در متن داستان، بخشی از گزاره‌های فرهنگی به‌وضوح بیان نشده باشند اما در سکانس‌هایی ویژه به تفاوت‌های فرهنگی مبتنی‌بر اتنیک‌ها، پرداخته شده است.

اما بی‌تردید نقطه قوت فیلم زبان آن است؛ ترکی… و استقبال از این فیلم نشان داد که باید سوت پایان هنر مرکزگرا را بزنیم و اگر همه ایرانیان را بدون روتوش در بستر هنر روایت کنیم، فاجعه‌ای رخ نخواهد داد. من فیلم آتابای را با بغضی ممتد دیدم و سراسر فیلم هم‌زمان به چند نکته اندیشیدم که چرا بیشترین آثار هنری ایران باید در آپارتمان‌های لاکچری تهران تولید شوند و کسی روایتی از آذربایجان و کردستان و بلوچستان و … نداشته باشد؟ نهایت اوج هنر برخی از کارگردانان، استفاده از زیبایی‌های طبیعت شمال، آن‌هم برای روایتی تهرانیزه‌شده هست اما آتابای نشان داد داستانی در یکی از روستاهای خوی، می‌تواند روح مرده سینماهای کشور را دم مسیحایی بدمد…

سعی می‌کنم بدون توجه به سمپاشی‌های فاشیستی برخی از مرکزگرایان، به این موضوع بپردازم که اهمیت تولید یک فیلم به زبانی غیر از فارسی در فضای فرهنگی ایران از منظر علم ارتباطات بپردازم. در علوم ارتباطات نظریه مطرح است با عنوان مارپیچ سکوت از الیزابت نوئل نئومان آلمانی؛ مارپیچ سکوت باور دارد که بر اساس قدرت رسانه‌ای می‌توان عقاید مخالف را مأیوس ساخت و اجازه داد در گرداب سکوت به فراموشی سپرده شوند. آنچه‌که طی چند دهه اخیر در ایران با ظهور رسانه‌های قدرتمند گسترش یافته، تلاش برای ایجاد یک جامعه تک‌ساحتی، تک‌زبانی و تک‌فرهنگی است اما مع‌الاسف سیاست‌گذاران فرهنگی ایران همواره حوزه عمومی را در کشور نادیده انگاشته‌اند. بارها روی این نکته تاکید کرده‌ام که فاصله فضای رسمی و سپهر عمومی در ایران بسیار گسترده و عمیق است. طوری‌که به قول یکی از اساتید ارتباطات کشور، اگر ایران را فقط از منظر رسانه و خصوصا صداوسیما ببینیم، ایران یعنی چند آپارتمان در تهران که همگی با زبان فارسی سخن می‌گویند و هیچ چالش فرهنگی مثل حجاب و تناقض‌های فرهنگی در آن وجود ندارد.

اما چنان‌چه بیان شد متاسفانه تولیدکنندگان فرهنگی همواره حوزه عمومی را نادیده می‌گیرند و همین عامل باعث شکست تولیدات علی‌الظاهر فرهنگی آنان می‌شود. باید باور کنیم که به‌قول یورگن هابرماس سپهر عمومی، میدانی است که در آن افراد برای مشارکت در گفت‌وگوهای باز و علنی گردهم می‌آیند و دیگر هیچ سانسور و ملاحظه‌ای در بیان عقاید وجود ندارد و مهم‌تر از آن قش سپهر عمومی نیز در کنترل‌کردن و هم در مشروع‌سازی قدرت سیاسی‌ای که توسط سازمان دولت اعمال می‌شود، متجلی است. با منظور کردن نظریه مارپیچ سکوت و دخیل دانستن حوزه عمومی قطعا هرگونه تولید فرهنگی که فرهنگ‌ها را بدون روتوش بازتاب ندهد با شکست مواجه خواهد شد. در تولیدات فرهنگی‌ای که تُرک روستایی آذربایجانی، کُرد کولبر کردستانی، بلوچ زحمت‌کش بلوچستانی و … بازتابی نداشته باشند، چگونه می‌توان دم از هم‌صدایی زد؟

Paylaş.

Şərhlər bağlıdır.