تورکی به مثابه هویتی سیال

Google+ Pinterest LinkedIn Tumblr +

در این نوشته به دو سوال خواهم پرداخت: چگونه استعمار داخلی (۱) بر تغییر و تکوین رابطه میان گروه‌های مختلف تورک در ایران تاثیر گذاشته؛ و (۲) مناسبات قدرت میان تورک‌های آزربایجانی را تغییر داده است. از بررسی پاسخ به این دو سوال نتیجه خواهم گرفت که قطع ارتباط میان گروه‌های مختلف تورک در عرض تغییر مناسبات قدرت در آزربایجان مکانیسم‌هایی برای مستحکم کردن این امر هستند که هویت تورکی تبدیل به امری ایزوله، هموژنیزه، سلب و منجمد شود. چرا که در آن صورت، بسیار راحت‌تر می‌توان به مقصود اولیه استعمار داخلی در مواجهه با این هویت، یعنی حذف تامه آن، رسید و برای جلوگیری از این امر، توضیح خواهم داد که چرا می‌بایست تورکی را به مثابه هویتی سیال دید.

در ایران، گروه‌های گوناگون تورکی حضور دارند که عمدتا شامل آزربایجانی، قشقاییِ، خوراسانی، ترکمن، خلج و … می‌شوند. درباره تفاوت تاریخ و جغرافیای اقلیمی حضور هر کدام از این گروه‌ها می‌توان مفصلا صحبت کرد اما آن‌چه که در این متن مهم است این نکته است که به واسطه پروسه آسیمیلاسیون و برساخت مرکزگرایانه در ایران، ارتباط میان گروه‌های تورک از چندین جهت با یکدیگر قطع شده است. به‌عنوان مثال، در سال ‍۱۳۱۶ در استان چهارمحال که سنتا همواره بافتی از لورهای بختیاری و تورک‌های قشقایی داشته و تاریخی بهم گره خورده داشته‌اند، دستور داده می‌شود که از تکلم به زبان تورکی در ملا عام جلوگیری شود. مشابه چنین حکم‌هایی در اصفهان و همدان نیز وجود دارد که هر کدام از یک جهت خاصی پروسه آسیمیلاسیون را در تاریخ معاصر ایران پیش بردند. یکی از نتایج مهم این پروسه، قطع ارتباط میان گروه‌های مختلف تورک در مرکز ایران بوده به طوری که امروزه از نظر پیوستگی بافت جمعیتی، میان تمامی گروه‌های نام برده شده انفکاک ایجاد شده است. همچنین، شایان ذکر است که از ثمرات این عدم پیوستگی، پیش بردن پروسه اقلیت‌سازی از تورک‌های ایران است که بیش از هر چیز با حذف فیزیکی و اقلیت‌سازی کمی آغاز شده و سپس وارد فرآیندهای پیچیده نرم‌تر مناسبات قدرت شده است. به‌عنوان مثال، آروین قائمیان در کتاب «همه راه‌ها به تهران ختم می‌شود»، استدلال می‌کند که پروسه اقلیت‌سازی و دیگری‌سازی تورک‌ها در ایران همراه با سیاست‌های اقلیت‌سازی عددی بوده است. چرا که بخش عمده تولید داخلی و انتقال قدرت سیاسی و اکثریت بافت جمعیتی ازآن تورک‌ها بوده است.

حاصل قطع پیوند میان تورک‌ها این است که اگر فرد تورکی خارج از ملک آزربایجان ادعای تورک بودن کند، برای اثبات مدعایش به چیزی ورای گفتن این‌که «من تورک هستم» نیاز دارد و باید به سراغ شناسه هویتی‌ دیگری همچون قشقایی بودن یا خلج بودن برود. برای همین، اگر چه زمان نه چندان کمی از گسستن بافت جمعیتی تورک‌ها گذشته، نتیجه‌اش تا کنون امتداد داشته است. چنین انفکاکی منجر به گسستن خود هویت تورکی نیز شده است. به همین دلیل، امروزه هویت تورکی بیش از هر چیز به‌عنوان شناسه تورک‌های آزربایجانی به کار می‌رود که خود این امر منجر به پیش بردن پروسه ایجاد اقلیت‌های تورکی در درون این هویت شده که به مراتب راحت‌تر قابل حذف هستند. در نتیجه، تورکان قشقایی، خوراسانی، خلج، تورکمن‌ها و … نه تنها راه دور و درازتری را در «اثبات» تورک بودنشان دارند بلکه درون خود تورک‌ها نیز دیگر تبدیل به یک اقلیتی شده‌اند که بعضا مشکلاتشان و نحوه اعمال فرآیندهای آسیمیلاسیون بر آنان با تورکان آزربایجانی تفاوت دارد. به‌عنوان مثال، در مورد تورکان خلج این فرضیات را مطرح می‌کنند که آن‌ها اصلا تورک نیستند و به این یا آن گروه «پرشین» متعلق بوده‌اند تا خلجیتشان جای تورک بودن را بگیرد یا هویت تورکی را چنان به هویت دینی شیعی گره می‌زنند که تورکمن‌ها – به‌عنوان بزرگ‌ترین گروه تورک سنی در ایران – از هویت تورکی خود دور بمانند. یا مثالی دیگر می‌تواند پروسه یکجانشین کردن و زمین‌خواری تورکان قشقایی باشد که اغلب در سکوت خبری باقی می‌ماند. پس، اکنون در مقطعی هستیم که قطع پیوند جمعیتی و هویتی میان تورکان منجر به انقطاع در تجربه و حتی همبستگی آنان نیز شده است. تورکان خلج که زمانی به مرکزیت قم و ساوه و مرکزی گسستنی‌ناپذیر از تورکان (آزربایجان) بودند، حال کار بدانجا رسیده است که به ‌عنوان یک اقلیت کاملا به حاشیه رفته و ایزوله شده در هیچ کجا هیچ پیوند وثیقی دیگر با گروه تورکی ندارند. نتیجه ممنوعیت تلکم به تورکی (و نه این یا آن زبان تورکی خاص که امروزه مورد بررسی قرار می‌گیرد) در مناطق ایلات قشقایی، تحمل زمین‌خواری و تداوم سیاست‌های تخت‌قاپویی بدون این‌که در مرکز کشور به هیچ گروه تورکی متصل باشند، نابودی تمامی گروه‌های اقلیت‌سازی‌شده تورکی نبوده و نیست. البته لازم به ذکر است که چنین پروسه حذفی مطلقا محدود به تاریخ‌سازی و ایزوله‌سازی نیست. بلکه این دو مقدمه به حاشیه بردن زبان و فرهنگ و نهایتا از بین بردن کل یک گروه ائنیکی-زبانی هستند. به‌عنوان مثال، تمامی زبان‌های تورکی در ایران به ‌جز زبان تورکی آزربایجانی جز زبان‌های آسیب‌پذیر هستند و شدت در معرض خطر بودنشان نیز بستگی به میزان شدت اقلیت‌سازی و آسیمیلاسیون و به حاشیه رفتگیشان دارد. چنانچه زبان تورکی خلج و خوراسانی هر دو در معرض نابودی کامل قرار دارند. پس پروسه آسیمیلاسیونی که از حذف فیزیکی تورکان شروع شده و نهایتا منجر به قطع همبستگی میان آن‌ها به واسطه گروه‌سازی اقلیتی میان تورکان شده، نتیجه‌ای جز نابودی سرمایه فرهنگی و هویتی همان گروه‌های به حاشیه‌رانده‌شده نداشته است.

   اما آیا این مهم فقط بر گروه‌های تورکی غیرآزربایجانی تاثیر گذاشته است؟ پاسخ خیر است. برای بررسی این مطلب می‌بایست بررسی کرد که سیاست آسیمیلاسیون مشابه در درون خود تورکان آزربایجانی تاکنون چه کرده است. فی‌الواقع، اگر قرار باشد یک گروه اکثریتی را به واسطه تقسیم و اقلیت‌سازی از هر قسم محو و نابود کرد، پس از از بین رفتن هر کدام از این گروه‌ها، چرا نباید همین پروسه بر روی همان یک گروه باقی‌مانده مجددا پیاده نشود؟ این همان زنگ خطریست که می‌بایست متوجهش بود. در دورانی هستیم که حتی برای نجات آزربایجان نیز صرف آزربایجان-محور بودن دیگر کافی نیست. چنانچه همان پروسه‌ای که از تورک بودن اقلیت‌هایی همچون آزربایجانی و قشقایی و خلج و … ساخت، مشابه همان پروسه‌ایست که در خود اقلیم آزربایجان، اقلیت‌هایی ژئوپولیتیکال همچون «اینور زنجان» و «آنور زنجان» ساخته است که نه تنها سبقه تاریخی-اجتماعی در تاریخ معاصر کشور دارد بلکه نشان‌گر آن است که سیاست مشابه اقلیت‌سازی گسترده‌ای در راستای دیگری‌سازی تورک‌های آزربایجانی‌ ساکن میان زنجان تا تهران است. این تفکیک گونه متفاوتی از آزربایجان-محوری بودن را نه تنها میان تورک‌های آزربایجانی بلکه میان همه تورک‌های ایران بازتولید می‌کند که مبتنی بر پروسه پیچیده دیگری‌سازی درون یک اقلیت‌سازی تاریخی است. فلذا همان مکانیسمی جا انداخته که «زبان خر خلج است» مشابه همان مکانیسمیست که «زنجان به آنور» را «خودی» نمی‌داند یا به یک اندازه دارای هویت تورکی نمی‌داند و آن را «تورک پلاستیکی» خطاب می‌کند. حال اگر از هویت تورکی در ایران فقط هویت تورکی آزربایجانی مانده که مشاهده‌پذیر است و در میان هویت تورکی آزربایجانی نیز اصالت تورک بودگی بر اهل استان آزربایجان بودگی است، این پروسه را نه به مثابه برندگی در مسابقه «چه کسی تورک‌تر است» بلکه در امتداد پروسه ایزوله‌سازی و حذف تامه هویت تورکی در ایران باید دانست. از منظر ساختار فارسیزه شده در قدرت که تمامی سیاست ممکن را تا کنون برای حذف تورکی در پیش گرفته‌اند، چه چیز موثرتر از آن‌که میان خود تورک‌ها، تورک بودن متعلق فقط و فقط به یک گروه باشد و بقیه اگر شدیدترین آسیب‌ها را از آسیمیلاسیون دیدند، همچون کوچ اجباری، به آتش کشیده شدن کتاب و حتی نقشه جاجیم، ممنوعیت تکلم، تدریس و برقراری ارتباط به تورکی، زمین‌خواری و جبر به یکجانشینی و …، لابد تقصیر خودشان است که به اندازه کافی مقاومت نکرده‌اند.

فلذا، حاصل پروسه اقلیت‌سازی میان تورک‌ها و به طریق اولی، میان تورکان آزربایجانی چیزی جز بازتولید درک ناصحیحی از آسیمیلاسیون و انجماد هویت تورکی نیست که چنان هموژنیزه شدنی شرط لازم برای به ثمر نشستن پروژه صد ساله  حذف تورک در ایران است. اگر آسیمیلاسیون را تقلیل به امری اختیاری و فردی دهیم و مناطقی که مردمش به دلیل نزدیکی به مرکز یا هر امر دیگری در معرض فجیع‌ترین انواع آسیمیلاسیون بودند را مقصر وضعیتشان بدانیم و خیالمان راحت باشد که آسیمیلاسیون راهش را در این یا آن کلانشهر تورک هنوز باز نکرده و اصالتمان را داریم، این دقیقا به این معناست که پس از سالها مبارزه، بالاخره پروژه حذف تورک پیروز شده است. چرا که نشان‌گر این است که نه تنها تمامی مکانیسم‌های منجمد کردن هویت تورکی به ثمر نشسته است، بلکه چنین انجمادی راه را برای از بین بردن و قطع حیات فرهنگی یک ملت، بیش از هر چیز باز می‌کند.

پس به ‌عنوان سوال آخر این متن، می‌بایست پرسید چگونه نگاهی به هویت تورکی می‌تواند برای اولین بار در چنین نقطه حساسی، طرح مساله استعمار داخلی علیه تورک‌ها را در ایران عوض کند و کمک‌گر این باشد که بتوان همچنان هم حفظ هویت کرد و هم در مقابل آسیمیلاسیون تا آنجا که می‌شود قد اعلم کرد. اینجاست که دیگر نه این یا آن محور به مثابه آنچه تورکی باید باشد بلکه می‌بایست تورکی را به‌عنوان هویتی سیال در نظر گرفت که شامل همه تورک‌ها (اعم از همه گروه‌ها و مجزا از نسبتشان با شدت سیاست‌های آسیمیلاسیون) می‌شود. فلذا، تورک بودگی می‌بایست نقطه شروع و عزیمت حرکتمان در سراسر کشور و نه نقطه پایان باشد؛ هویتی سیال که همه‌ شمول است و هماقدری شامل یک تورک قشقایی به حاشیه‌رانده می‌شود که شامل یک تورک آزربایجانی در تهران است؛ هویتی سیال که همانقدری شامل یک تورک آزربایجانی در شهریار یا زنجان است که شامل یک تورک آزربایجانی در تبریز است. به‌علاوه، سیالیت هویت تورکی نه فقط مبتنی بر شاملیت همه تورک‌ها در اقصی نقاط کشور بلکه به رسمیت شناختن و پیش بردن این مطلب است که جامعه‌ای که جمعیتی میلیونی در پروسه آسیمیلاسیون از دست داده، بیش از هر چیز در مسیر به رسمیت شناختن هویت تورکی همه بازماندگان و نجات‌یافتگان این فرآیندها نیز هست. فلذا، بر طبق این نگاه، هویتی سیال می‌تواند هم شامل فرد تورکی شود که زبان مادری و زبان اولش هر دو تورکیست و هم شامل فردی که پیوند میان زبان مادری و زبان اولش چه مستقیم و چه از طریق بینانسلی قطع شده است. چنین سیالیتی نه تنها می‌تواند نقطه عزیمت تمامی گروه‌های تورکی در یا بدون پیوند با آسیمیلاسیون باشد بلکه راه را برای شاملیت همه اقلیت‌های دیگر در جامعه تورک در ایران من جمله جامعه زنان، کوییر، کارگر و … نیز باز می‌کند. این نیز به نوبه خود می‌تواند سهم بسزایی در مطرح کردن ارتباط و پیوند میان ستم ملی و سایر اشکال ستم – همچون ستم جنسیتی و طبقاتی – داشته باشد. با این حال، شرط لازم هر جنبش تورکی در کشور، بیش از هر چیز آن‌ است که درک دقیقی از منطق فرآیندهای آسیمیلاسیون در حال حاضر و در تمامی ابعاد علیه هویت تورکی داشته باشد که این مهم بدون پذیرش اصل سیالیت هویت تورکی و ضرورت همه‌ شمولی آن دیگر ممکن نیست.

Paylaş.

Müəllif haqqında

شادی حیدری‌فر

دانشگاه فلوریدا - دانشجوی دکترای فلسفه دانشگاه وسترن انتاریو - فوق لیسانس فلسفه ریسرچ اینترست: فلسفه سیاسی

Şərhlər bağlıdır.